افکار پ ر   ی ش    ان

افکار پ ر ی ش ان

من در اندیشه ی تو غوطه ورم ( شعر نیمایی )
افکار پ ر   ی ش    ان

افکار پ ر ی ش ان

من در اندیشه ی تو غوطه ورم ( شعر نیمایی )

امشب مثل هر شب نیست

  

چشمت را به تاریکی عادت نده 

روشنی  ِ چشمت را به تاریکی بده 

چراغ را روشن کن  

دستم را بگیر و رویت را بشوی 

مبادا بترسی از غول ِ روشن ِ چراغ 

از دیو ِ تاریکی بترس 

که شب در راه است  

و شب قصه میخواهد 

لبهایت را چون غنچه وا کن 

گلواژه ها را برایم بخوان 

که شب مثل همیشه قصه میخواهد 

وشهر آرامش 

زبانم را نوش جان کن  

و دلم را پس بده     

 که امشب ... مثل هر شب نیست

نظرات 18 + ارسال نظر

عالی بود مخصوصا قسمت اخرش خیلی خوب تموم شد

سلام
متفاوت و جالب بود
درود

قاصدک 13 اسفند 1389 ساعت 12:31 http://www.peymane.blogsky.com

سلام
زیبا بود و جدید

و....؟

چای دم کرده افکار ت به جوشم آورد رفیق

لب سوز شده ام

لبریز

خدا کند که لب دوز هم باشم

به امید گل های سبز در بهاری سبز تر

ندا 13 اسفند 1389 ساعت 16:39 http://so-far.blogfa.com

درود بر شما
عالی بود شعری متفاوت
و
ماندگار
از شما خواندم

نادر 14 اسفند 1389 ساعت 08:37 http://royayeshirinam.blogfa.com

سلام
ممنون از لطفت
همین نظر لطفت هم کافیه
راضی به زحمت نیستم
پیت زیبا و شعر زیباتر قبلیت را هم خوندم
برقرار باشید

مریم 14 اسفند 1389 ساعت 15:16 http://www.raghsezibayeghalam.blogfa.com

ممنون! جالب بود!

احمد 14 اسفند 1389 ساعت 20:46 http://liberty01.blogsky.com

عادت چشم به تاریکی
عادت دل به قساوت
عادت نگاه به بسته شدن
عادت ذهن به پلیدی
عادت مغز به جمود
.......
همه و همه
با عشق و محبت ترک می‌شود.
-------
سلام.
زیبا نوشتی رفیق.

جواد کلیدری 14 اسفند 1389 ساعت 22:38 http://kelidary.blogfa.com/

سلام دوست من
ممنونم از دعوتت.می بخشی اگه کمی دیر خدمت رسیدم، مشهد نبودم و ...
کارهایت را خواندم و لذت بردم.شادباشی همیشه

Marja 14 اسفند 1389 ساعت 23:22 http://Marjancity.blogfa.com

مثل یک داستان بود که هراس به دل‌ می‌‌انداخت ،در ابتدا گنگ و در اواسط هیجان انگیز و در انتها شیرین

ماندگار باشید

چراغ را روشن کن در این من تاریک

ندا 16 اسفند 1389 ساعت 10:32 http://so-far.blogfa.com

سلام
با احترام به خوانش دو شعر دعوت هستید

کاما 16 اسفند 1389 ساعت 18:38 http://derowgar.blogsky.com

درود دوست عزیز
شعری بود بیشتر از شعر محتوا داشت
راستی فونتت خوب نیست و حرف -یـ را ی می نویسد
شب دیگر از راه نمی رسد بزرگوار
فردا سحری است مادام
که طلوعش سرخ
و وجودش سبز
از روشنی چشمانت
دیو تاریکی پژمرد
راحت و آوسده بپاخیز
مرد

سلام علیکم
با دقت و لذت خواندمت
اما این اثر از عدم پوشش سطرها در طول شعر رنج می برد.
با تشکر

حمید 16 اسفند 1389 ساعت 21:19

برخیز و بیا بتا برای دل ما حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم زان پیش که کوزه‌ها کنند از گل ما
...

شهرآشوب 17 اسفند 1389 ساعت 16:39 http://jnoori.blogfa.com

سلام عزیز
با اخترام دعوتید به یه طنز داغ و تازه
منتظر تشریف فرمایی تون هستم
اینم رمزش22222

منیره حسینی 18 اسفند 1389 ساعت 17:31 http://monire25.blogfa.com

سلام

منم خوشحالم از اشنایی
خوندمت و لذت بردم

شب مثل همیشه قصه می خواهد خیلی زیبا بود و خوب


موفق باشی و جمعه ها به روزم

مهسا زهیری 20 اسفند 1389 ساعت 10:25 http://wildmaneater.blogfa.com

من هم از خواندن شعر شما لذت بردم
موفق باشید

چهاردولی 21 اسفند 1389 ساعت 19:02

سلام من که از بچگی از تاریکی و دیو تاریکی میترسم بقیه رو نمیدونم ،شعرهای شما همیشه زیباست،ممنونم که راجع به شعرم نظر دادید پس امیدی هست که بتونم شعر نیمایی بگم نظرات شما همیشه دلگرم کننده ست ممنون از لطفتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد